لغت نامه دهخدا
بسور. [ ب َ ]( ع اِ ) شیر که اسد باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شیر بیشه. ( ناظم الاطباء ). اسد به علت عبوس و قهر آن.
بسور. [ ب َ ] ( ع ص ) تیز و ترش و ترش رو و بداخم. ( ناظم الاطباء ) .
بسور. [ ب ُ ] ( ع مص ) شتابی کردن و بیش ازوقت گرفتن. || غلبه نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ترش رو گردیدن. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). روی ترش کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 26 ).
بسور. [ ] ( اِخ ) وادیی است که در جنوب یهودیه واقع شده و داود با چهارصد نفر از بستگان خود از آنجا عبور کرد. ( سفر اول سموئیل 30:9 - 21 ) و همان مکانی می باشد که آن را وادی شریع گویند. ( قاموس کتاب مقدس ).