زف

لغت نامه دهخدا

زف. [ زَف ف ] ( ع مص ) فرستادن عروس را به سوی شوی : زف العروس الی زوجها زفاً بالفتح و زفافاً بالکسر. || درخشیدن برق. || بشتافتن شتر مرغ و جز آن یا تیز رفتن یا دویدن زف الظلیم و غیره. زفاً و زفیفاً و زفوفاً. منه یقال : زف القوم ؛ ای اسرعوا. فاقبلوا الیه یزفّون. ( قرآن 94/37 )؛ ای یسرعون. || شروع کردن در دویدن. نیک وزیدن باد. || خود را برزمین افگندن طائر یا گستردن هر دو بازو را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زف. [ زِف ف ] ( ع اِ ) پرهای ریزه از شتر مرغ یا از هر مرغ که باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

پر های ریزه از شتر مرغ یا هر مرغی که باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال احساس فال احساس فال مکعب فال مکعب فال انبیا فال انبیا