خنفساء

لغت نامه دهخدا

خنفساء. [ خ ُ ف ُ ] ( ع اِ ) جانوری گندبوی که خبزدوک گویند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). بهندی آن را گیرونده می نامند. ( از آنندراج ). خُنفَس. خِنفِس. خُنفَسه. خُنفُسَه. خبزدو.( صحاح الفرس ). خبزدوکه. ( بحر الجواهر ). خبزدوک ماده. ( زمخشری ). ام الاسود. ام الفسوة. ام اللجاج. ام النتن. ( المرصع ). سرگین غلطانک. ( غیاث اللغات ). گوزده. خبزدوک. سرگین گردان ماده. فاسیا. فاسیه. تسنیه. گوگال. خاله سوسکه. نوعی جُعَل. خرچسونه. ( یادداشت بخط مؤلف ).خبزدو. ( ذخیره خوارزمشاهی ). ج ، خنافس :
مگس و خنفسا حمار قبان
همه با جان و مهر و مه بی جان.سنائی.پارسا را چه لذت از عشرت
خنفسا را چه نسبت از عطار.خاقانی.بسان ابرص و حربا و خنفسا و جُعَل.خاقانی.به خنفساء چه کنی وصف نافه اذفر.؟
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تک نیت فال تک نیت فال ماهجونگ فال ماهجونگ