لغت نامه دهخدا
نه آنکه بر در دعوی نشیند از نخوت
وگر خلاف کنندش بجنگ برخیزد.سعدی ( گلستان ).جهود گفت بتورات می خورم سوگند
که گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم.سعدی ( گلستان ).دعای خیرتو گویم اگر نواخت کنی
وگر خلاف کنی بر خلاف خواهم گفت.سعدی ( صاحبیه ).در حلی و حلل خلاف کرده اند؛ چون از زر و نقره بود و در اسب خلاف کرده اند و همچنین در بندگانی که کافر باشند. ( تاریخ قم ص 17 ).
- خلاف حکم کردن ؛ برخلاف حکم انجام دادن. برخلاف رأی و نظر کاری انجام دادن :
تو نیز بنده ای آخر ستیزه نتوان کرد
خلاف حکم خداوندگار چند کنی.سعدی ( صاحبیه ).- خلاف دوستی کردن ؛ مخالف دوستی عملی انجام دادن. نارفاقتی کردن.دوستی را مراعات نکردن :
دیدی که وفا بجا نیاوردی
رفتی و خلاف دوستی کردی.سعدی ( طیبات ).- خلاف رای کردن ؛ مخالف رای و میل عملی انجام دادن :
بهیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن
کجا برم گله از دست پادشاه ولایت.سعدی ( طیبات ).خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست.( سعدی ( بدایع ).- خلاف عقل کردن ؛ مخالف عقل عملی انجام دادن. عملی رابرخلاف میل و نظر انجام دادن :
سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای
صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست.سعدی ( خواتیم ).- خلاف عهد کردن ؛ برخلاف پیمان و میثاق رفتن. برخلاف پیمان و عهد رفتار کردن :
چه خطا ز بنده دیدی که خلاف عهد کردی
مگر آنکه ما ضعیفیم و تو دستگاه داری.سعدی ( طیبات ).نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تودر میان جانی.سعدی ( طیبات ).- خلاف مذهب کردن ؛ برخلاف مذهب و شرع عملی انجام دادن. برخلاف مذهب رفتن :
گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست.سعدی ( بدایع ).- خلاف وعده کردن ؛ برخلاف عهد و پیمان و وعده عملی انجام دادن. خلاف وعده کردن. برخلاف میثاق رفتن :
بسیار خلاف وعده کردی
آخر بغلط یکی وفا کن.سعدی ( طیبات ).- وعده خلاف کردن ؛ خلاف وعده کردن. برخلاف وعده عملی انجام دادن. برخلاف قول و قرار رفتن : وعده خلاف کردی و شرط وفا بجا نیاوردی. ( گلستان سعدی ).