بدران. [ ب َ ] ( اِ ) سبزه و رستنی بود مانند ترب و آن بغایت گنده و بدبوی باشد و آن را گندگیا نیز گویند. ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) : عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار.بسحاق اطعمه ( از انجمن آرا ). بدران. [ ب َ ] ( ص مرکب ) آنکه ران وی زشت و بد باشد. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ مرکب ) ران بد. ( برهان قاطع ). بدران. [ ب َ ] ( نف مرکب ) بدراننده. ( برهان قاطع ). آنکه بد می راند ( اسب یا وسیله نقلیه را ). مقابل نیک ران. ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ عمید
گیاهی مانند ترب و بسیار بدبو، گندگیاه: عیب بدران مکن و هرچه بُوَد نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاق اطعمه: مجمع الفرس: بدران ).
فرهنگ فارسی
گیاهی است مانند ترب بسیار بدبو ( اسم ) آنکه بد میراند ( اسب یا وسیل. نقلیه را ) مقابل نیک ران . آنکه ران وی زشت و بد باشد یا ران بد .