لغت نامه دهخدا
کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد.سعدی.دل نشانه تیر بلا کن. ( مجالس سعدی ). || نشانه رفتن. قراول رفتن :
دو تیرانداز چون سرو جوانه
ز بهر یکدگر کرده نشانه.نظامی. || شهره ساختن. علم کردن. رجوع به نشانه و نشانه شدن شود. || نامزد کردن. به نام خود کردن. با فرستادن هدیتی - از زیورها و جز آن - علاقه و قصد ازدواج خود را به دختر یا خانواده دختر اظهار کردن :
من ترا ز خوبان نشانه کردم.عارف.