زبیدات

لغت نامه دهخدا

زبیدات. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) از قبائل شمال فلسطین. ( از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله ).
زبیدات. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) بطنی از حباب است از قبیله «مغره » که ملحق به «عبده »اند از قبیله «شمر» از بنی قحطان. ( از معجم قبائل العرب از عشائر العراق ص 288 ).
زبیدات. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) شعبه ای از دلابحه صلته را گویند که از قبیله «شمر» طوقه میباشند. ( از معجم قبائل العرب از عشائر العراق تألیف عزاوی ص 237 ).
زبیدات. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) نام شعبه ای است از زبید. این شعبه ملحق اند به «بعیر» از قبیله «اسلم » که یکی از قبائل «صائح » از شمر بنی طی میباشد. ( از معجم قبائل العرب از کتاب عشائر العراق ص 208 ).
زبیدات. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) عشیره ای است ساکن در ناحیه غور از منطقه عجلون. گویند این عشیره نخست از قریه حلبون نزدیک جنین فلسطین بیرون شدند و پاره ای از آنان به فلسطین فرودآمدند. ( از معجم قبائل العرب از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 312 ).
زبیدات. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) فرقه ای است ساکن در حماة سوریه.( از معجم قبائل العرب از عشائر الشام ج 2 ص 155 ).

فرهنگ فارسی

فرقه ایست ساکن در حماه سوریه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال رابطه فال رابطه فال اعداد فال اعداد فال ابجد فال ابجد