اساله

لغت نامه دهخدا

( اسالة ) اسالة. [ اَ ل َ ] ( ع مص ) کشیده رخسار شدن. اَسیل الخدّ گشتن. کشیده روئی. کشیده روی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ).
اسالة. [ اِ ل َ ] ( ع مص ) راندن آب و اشک. روان کردن آب و آنچه بدان ماند. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || دراز کردن ، چنانکه نوک و تیزی پیکان را: اسال غرارالنصل ؛ دراز کرد نوک و تیزی پیکان را. ( منتهی الارب ).
اسالة. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) نام آبی است در بادیه. ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

نام آبی است در بادیه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم