عوف

لغت نامه دهخدا

عوف. [ ع َ ] ( ع مص ) گردیدن مرغ پیرامون چیزی ، یا گردیدن مرغ مترددانه به اراده فرودآمدن بر چیزی. ( از منتهی الارب ). دور زدن و گردیدن پرنده بر چیزی یا بر آب یا بر مردارو جیفه ، و یا دور زدن وی بقصد فرودآمدن. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). عَیف. رجوع به عیف شود. || چسبیدن بر چیزی و لازم شدن.( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). ملازم شدن «عوف » را که گیاهی است خوشبو. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
عوف. [ ع َ ] ( ع اِ ) حال و شأن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). به مردی که همسر خود را بخانه می آورد گویند: نعم عوفک ؛ یعنی حال و شأن تو نیکو باشد. ( از اقرب الموارد ).و رجوع به منتهی الارب و آنندراج و ناظم الاطباء شود. || کار. || مهمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ضیف. ( اقرب الموارد ). || بخت و رزق و بهره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نصیب و بهره. ( از اقرب الموارد ). || شیر بیشه ، بدان جهت که شبگرد است و به شب شکار کند. || خروس. || گرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نیکوخدمتی شتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نیکی رعایت کردن. ( از اقرب الموارد ). || ورزنده و کوشش کننده جهت زن و فرزند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زحمت کشنده بر عیال خود. ( از اقرب الموارد ). || گیاه خوشبویی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مرغی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). طائری است. ( از اقرب الموارد ). || نره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شرم مرد. ( از اقرب الموارد ). ( اِخ ) بتی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- ابوعوف ؛ ملخ نر. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- ام عوف ؛ ملخ ماده. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
عوف. [ ع َ ] ( اِخ ) نام مردی است از قبیله ربیعة. ( از انساب سمعانی ).
- امثال :
لا حُرَّ بوادی عوف ؛ یعنی نیست آزادی به وادی عوف. ( ناظم الاطباء ). مثل است در مورد شخص عزیز و نیرومندی که شخص خوار بوسیله او عزیز گردد و عزیز بوسیله او خوار شود. ( از اقرب الموارد ). و گویند منظور از عوف ، عوف بن محلم بن ذهل بن شیبان است که مروان القرظ بدو پناهنده شده بود و چون عمروبن هند، مروان را از او خواست عوف از تسلیم وی خودداری کرد و عمرو جمله فوق را درباره او گفت. یعنی عوف بر هر کس که به وادی او درآید چیره میشود و کسانی که در وادی او هستند در اطاعت از او چون غلامانند. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).و نیز گویند که آن بجهت این بود که عوف ، اسیران را بقتل میرساند. و یا اینکه او عوف بن کعب است که المنذربن ماءالسماء، زهیربن امیه را بجهت کینه ای که با اوداشت از او خواست ، اما عوف از تسلیم وی خودداری کردو عوف جمله فوق را گفت. ( از منتهی الارب ). و رجوع به عوف ( ابن مالک بن ضبیعة ) و عوف ( ابن محلم بن ذهل ) شود.

فرهنگ فارسی

ابن معاویه بن عقیه از بنی حذیفه بن بدر از فزاره وی شاعر و از اشراف قوم خود در کوفه بشمار میرفت در عهد بنی امیه در شام شهرت داشت ولید و سلیمان دو فرزند عبدالملک و عمر بن عبدالعزیز را مدح گفته است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال رابطه فال رابطه فال کارت فال کارت فال فرشتگان فال فرشتگان