دور افکندن

لغت نامه دهخدا

دور افکندن. [ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دور انداختن. به جانب خارج افکندن. ( ناظم الاطباء ): اطراح ؛بیرون افکندن چنانکه چیزی بی ارز و هیچ نیرزنده را. ( یادداشت مؤلف ). مطاولة. ( منتهی الارب ) :
سخنهای ایزد نباشد گزاف
ره دهریان دور بفکن ملاف.اسدی.مهر بر او مفکن و بفکنش دور
زآنکه بد و سرکش و مهرافکن است.ناصرخسرو.زشت بار است ای برادر بار آز
دوربفکن بار آز از پشت و یال.ناصرخسرو. || راندن. دور کردن. از خود دور ساختن. ( از یادداشت مؤلف ) :
گرم دور افکنی دربوسم از دور
وگر بنوازیم نور علی نور.نظامی.|| به فاصله بسیار پرتاب کردن و انداختن.

فرهنگ فارسی

دور انداختن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم