حریصی

لغت نامه دهخدا

حریصی. [ ح َ ] ( ص نسبی ) منسوب است به جدی از اجداد موسوم به حریص. ( سمعانی ).
حریصی. [ ح َ ] ( حامص ) چگونگی و صفت و حالت حریص. حرص. شره. ولع :
علما را که همی علم فروشند ببین
به ربایش چو عقاب و به حریصی چو گراز.ناصرخسرو.از حریصی کار دنیا می نپردازی به دین
خانه بس تنگست و تاری می نبینی راه در.ناصرخسرو.آن دگر بهر ترهب در کنشت
و آن دگر بهر حریصی سوی کشت.مولوی.از حریصی گدای ره باشی
باش قانع که پادشه باشی.مکتبی.

فرهنگ فارسی

عمل حریص : آزمندی طمعکاری .
منسوب است به جدی از اجداد موسوم به حریص
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم