جاروکش

لغت نامه دهخدا

جاروکش. [ ک َ/ ک ِ ] ( نف مرکب ) رجوع به جاروب کش شود :
چو خورشید جاروکش آن درم
که جنت گلی بر سر کوی اوست.تأثیر ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. جاروکننده.
۲. مٲمور شهردای که کارش جاروکردن کوچه ها و خیابان ها است، سپور.

فرهنگ فارسی

جاروب کش .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم