تکاو. [ ت َ ] ( اِ مرکب ) بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دوره کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. ( برهان ). همان تکاب است. ( از شرفنامه منیری ). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. ( ناظم الاطباء ). از تک +آو ( آب )=تکاب. ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود. || نیز نام آهنگی است. ( حاشیه برهان چ معین ). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پرده تکاو گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد.منوچهری.رجوع به تگاب و تگاو شود. || رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است : خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو.( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تکاو. [ ت َ ] ( اِخ ) روستایی است از ولایت گنجه ، چنانکه حکیم سنائی گفته : داشت زالی به روستای تکاو مهستی نام دختری و سه گاو. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به تگاو شود. تکاو. [ ت َ ] ( اِخ ) ( تنگ... ) در فارس ، در حوالی بهبهان تنگی است که آنرا تنگ تکاو گویند و مومیایی که از آنجا بدست آید بهترین مومیایی است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
فرهنگ عمید
= تکاب
فرهنگ فارسی
( اسم )۱ - زمین آبکند . ۲ - دره ( میان دو کوه ) . ۳ - زمینی که در آن بعضی جا آب فرو رود و از جای دیگر بر آید و بعضی جا خشک باشد و در بعضی جا آب ایستاده بود .