لغت نامه دهخدا
عامه بر من تهمت دینی و فضلی می نهند
بر سرم فضل من آورد اینهمه شور و چلپ.ناصرخسرو.ملکا اگر میدانی که شوی بر من ظلم کرد و تهمت نهاد تو به فضل خویش ببخشای. ( کلیله و دمنه ).
از شما نحس می شوند این قوم
تهمت نحس بر زحل منهید.خاقانی.یکی نامش ازکان کنی می گشاد
یکی تهمت رهزنی می نهاد.نظامی.منکران چون دیده شرم و حیا برهم نهند
تهمت آلودگی بر دامن مریم نهند.صائب ( از آنندراج ).رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود.