بیران

لغت نامه دهخدا

بیران. [ ب َ ] ( اِخ ) صاحب غیاث اللغات و شرفنامه نوشته اند که نام وزیر و سردار لشکر افراسیاب است اما کلمه دگرگون شده پیران است. رجوع به پیران شود.
بیران. ( ص ، اِ ) ویران که نقیض آباد باشد. ( از برهان ). بیرام. بیرانه. ( از غیاث ). ویران. ( رشیدی ). ویران. ویرانه. ( انجمن آرا ) : ( زحل دلالت دارد بر )... راههای بیران... ( التفهیم بیرونی ). و از جزیره های آباد و بیران هزار و سیصد و هفتاد جزیره است. ( مجمل التواریخ و القصص ).
بود بیران دهی بره اندر
از عمارت در او نمانده اثر.سنائی.و این بوم بیران کش جهان می دانند تنگنائی بر لشکر تست. ( راحةالصدور راوندی ). و رجوع به ویران شود.
- بیران شدن ؛ ویران شدن. تَهکم. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به ویران شدن شود.
- بیران کردن ؛ ویران کردن : چون ابرهة الاشرم پیل به در مکه آورد بدان عزم که بیران کند. ( مجمل التواریخ و القصص ). ابن الزبیر خانه کعبه را فراخ کرده و حجاج بهری از آن بمنجنیق بیران کرده بود. ( مجمل التواریخ و القصص ). در سنه عشر و مأتین هجریه آن باروی را بیران کرد و خراب گردانید. ( تاریخ قم ص 35 ).... آن قاعده را هدم کرده بودند و آن طریقه بیران کرده بودند. ( کتاب النقض ص 487 ). اولاً مصر بیران کند وتخت معد و نزار بشکند. ( کتاب النقض ص 510 ). و رجوع به ویران کردن شود.
بیران. [ ب َ ] ( اِخ ) قریه ای است از دانیة از توابع اندلس و عده ای بدان منسوبند. ( از معجم البلدان ).
بیران. ( اِخ ) قریه ای است از قرای نسف و در یک فرسخی آن. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ عمید

= ویران

فرهنگ فارسی

ویران
قریه ایست از قرای نسف
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال فرشتگان فال فرشتگان فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت