لغت نامه دهخدا
ستاینده کو بی سپاسست نیز
سزد گر ندارد کس او را بچیز.فردوسی.بمن برمنه نام جم بی سپاس
مرا نام ماهان کوهی شناس.اسدی.گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که به اندک تغیر حال ازمخدوم قدیم برگردد. ( گلستان ). || بی منت کشی. بدون سپاس گزاری. بی خواهش :
گهر گرچه افتد بکف بی سپاس
گرامی بود نزد گوهرشناس.اسدی.بجای شما هر یکی بی قیاس
نوازشگریها رود بی سپاس.نظامی.رجوع به سپاس شود.