بر گذر

لغت نامه دهخدا

برگذر. [ ب َ گ ُ ذَ ] ( ص مرکب ) عابر. گذرنده. غیرساکن. نماندنی. غیرجاوید. مقابل جاوید :
نزاید بجز خاک را جانور
سرای سپنجی ست و ما برگذر.فردوسی.کنم آفرین بر جهان سربسر
که او را ندیدم بجز برگذر.فردوسی.گر آید به زشتی گمانی مبر
که این مرزبانی بود برگذر.فردوسی.که آنست جاوید و این برگذر
تو از آز پرهیز و انده مخور.فردوسی.و رجوع به برگذار شود.

فرهنگ فارسی

عابر گذرنده .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم