چنگال تیز کردن

لغت نامه دهخدا

چنگال تیز کردن. [ چ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مجهز شدن برای کشتار. خویشتن را نیرومند کردن :
دگر ننگ دیوی بود پر ستیز
همیشه ببد کرده چنگال تیز.فردوسی.همی گفت و مرگ از نهان در ستیز
همی کرد بر جانش چنگال تیز.اسدی ( گرشاسبنامه ).چون محمود مردی بر او خشم گرفته و بر عزل او دل نهاده و دشمنان بسیار وزیر را پیش آمده و چنگال تیز کرده اند. ( آثار الوزراء عقیلی ).

فرهنگ فارسی

مجهز شدن برای کشتار خویشتن را نیرومند کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم