چلیپا کردن

لغت نامه دهخدا

چلیپا کردن. [ چ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) منحنی کردن. خم کردن. خماندن.
- پشت کمان و تیر چلیپا کردن ؛ کنایه است از نهادن تیر در کمان برای تیراندازی :
پشت کمان و تیر چلیپا کند به رزم
تا اسم روم و رسم چلیپا برافکند.خاقانی.- چلیپا کردن خویشتن را ؛ ظاهراً کنایه از خم کردن و منحنی کردن خویشتن در مقام تعظیم و تکریم کسی و اظهار کوچکی کردن :
کسی را که اندیشه ناخوش بود
بدان ناخوشی رای او کش بود
همی خویشتن را چلیپاکند
به پیش خردمند رسوا کند.فردوسی.رجوع به چلیپا شود.

فرهنگ فارسی

منحنی کردن . خم کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم