لغت نامه دهخدا
به تو داد یک روز نوبت پدر
سزد گر تو را نوبت آید به سر.فردوسی.پیر است چرخ و اختر بخت تو نوجوان
آن به که پیر نوبت خود با جوان دهد.ظهیر ( از آنندراج ).سبزه دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت
بلبل ضرورت است که نوبت دهد به زاغ.سعدی.|| مجال دادن. فرصت دادن.