عیب داشتن

لغت نامه دهخدا

عیب داشتن. [ ع َ / ع ِ ت َ ] ( مص مرکب ) معیوب بودن. ناقص بودن. دارای نقصان بودن : امیر گفت این اندیشیده ام و نیک است ، اما یک عیب بزرگ دارد... باد در سر کند. ( تاریخ بیهقی ص 264 ). صفت این خانه چنانکه هست از من پرس که عیبی ندارد. ( گلستان ).
- امثال :
اگر عیب داشت می لنگید.
|| بد دانستن. عیب کردن. عیب شمردن :
تا بِتْوانی برآور از خصم دمار
چون جنگ ندانی آشتی عیب مدار.سعدی.- به عیب داشتن ؛ عیب کردن. عیب شمردن : به عیب نداشته اند در هیچ روزگار که اندر چنین کارهای بزرگ بانام الحاح کنند. ( تاریخ بیهقی ص 211 ).
- عیبی ندارد ؛ در اصطلاح عامه ، اشکالی ندارد. لابأس. منعی ندارد. بد نیست. بد نمی نماید.

فرهنگ فارسی

معیوب بودن ناقص بودن دارای نقصان بودن بد دانستن عیب کردن عیب شمردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم