عیار گرفتن

لغت نامه دهخدا

عیار گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) دینار و درهم را یک یک وزن کردن. مقدار باردینار را پیدا کردن. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). عیار کردن. تعییر کردن. واکندن. واکن کردن :
پدید شد ز فلک مهر چون سبیکه زر
که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت.مسعودسعد.نیکان که تو را عیار گیرند
بر دست بدانْت برگرایند.خاقانی.گفت ای ایبک ترازو را بیار
تا که گربه برکشم گیرم عیار.مولوی.به قصد هرچه شوی پست سربلند شوی
گرفته ایم عیار بلند و پستیها.صائب.توان ز زخم گرفتن عیار جوهر تیغ
ز جوی شیر بود حال کوهکن روشن.صائب ( از آنندراج ).و رجوع به عیار شود.

فرهنگ معین

( ~ . گِ رِ تَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) محک زدن ، درصد عیار سکه را سنجیدن .

فرهنگ فارسی

دینار و درهم را یک یک وزن کردن و مقدار بار دینار را پیدا کردن عیار کردن

ویکی واژه

محک زدن، درصد عیار سکه را سنجیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم