سبز پا ی

لغت نامه دهخدا

سبزپای. [ س َ ] ( ص مرکب ) کنایه از مدبر. ( آنندراج ). || بدبخت. ( آنندراج ). شوم قدم. ( انجمن آرا ) :
چو سرسبزی خواجه باشد بجای
چه اندیشه از دشمن سبزپای.امیرخسرو ( از آنندراج ).سر خسرو ز سبزی بر سها باد
غبار سبزپایان زو جدا باد.میرخسرو ( از رشیدی ).رجوع به سبزپا شود.

فرهنگ فارسی

( سبز پا ی ) ( صفت ) شوم قدم نامبارک بدیمن مقابل سپید پا .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم