لغت نامه دهخدا
ما به دشنام از تو راضی گشته ایم
و ز دعای ما بسودا میروی.سعدی.سنگ بالین خود از سنگ قناعت کردم راضی از داده حق گشتم و راحت کردم.تاثیر اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).آنکه بخمول راضی گردد... نزدیک اهل مروت وزنی نیارد. ( کلیله و دمنه ).هرکه از دنیا بکفاف قانع شود... چون مگس است که در مرغزارهای خوش بر ریاحین... راضی گردد. ( کلیله و دمنه ).چو راضی شد از بنده یزدان پاک گر اینها نگردند راضی چه باک.( بوستان ).که راضی نگردد به آزار کس. ( بوستان ).شفایی راضی از بخت آن زمان گردد که تا محشربدستی ساغر ودست دگر زلف صنم گیرد.شفایی اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).رجوع به راضی گردیدن و راضی شدن شود.