دیو مرد

لغت نامه دهخدا

دیومرد.[ وْ م َ ] ( ص مرکب ) مرد قوی هیکل. || مرد بددرون. بدنهاد. بداندیش. مرد شیطان منش :
فرستاده را گفت رو باز گرد
پیامی ببر نزد آن دیومرد.فردوسی.بدو گفت گرشاسب کای دیومرد
چگونه نخندم بدشت نبرد.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - مرد بد درون مرد پلید شیطان منش . ۲ - مرد بیابانی وحشی . ۳ - غول نسناس .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم