خراب ساختن

لغت نامه دهخدا

خراب ساختن. [ خ َ ت َ ] ( مص مرکب ) ویران کردن. منهدم نمودن. از بین بردن : و خانه های کوچک و بزرگ را خراب سازند. ( مجالس سعدی ). || مست کردن دیگری. بمستی سخت انداختن.

فرهنگ فارسی

ویران کردن منهدم نمودن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال مکعب فال مکعب فال ارمنی فال ارمنی فال فنجان فال فنجان