لغت نامه دهخدا
جلال آباد. [ ج َ ] ( اِخ ) قریه ای است از قرای بلوک جویم و بیدشهر فارس. ( مرآت البلدان ).
جلال آباد. [ ج َ ] ( اِخ )دهی جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین واقع در 20هزارگزی شمال باختر معلم کلایه و 48هزارگزی راه عمومی. این ده کوهستانی و دارای هوایی معتدل است. سکنه آن 116 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و مختصر بنشن و شغل اهالی زراعت و مکاری گری است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
جلال آباد. [ ج َ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان فراهان علیا بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در شش هزارگزی شمال باختر فرمهین و شش هزارگزی راه مالرو عمومی. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است.سکنه آن 511 تن. آب آن ازقنات و محصول آن غلات ، بنشن ، ارزن ، پنبه ، انگور و سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی است. راه مالرو دارد و از فرمهین اتومبیل میتوان برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).
جلال آباد. [ ج َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 19هزارگزی شمال باختری الیگودرز و هفت هزارگزی شمال باختری خاور راه آهن دورود باراک. این ده در جلگه قرار گرفته و هوایی معتدل دارد. سکنه آن 225 تن. آب آن ازقنات و چاه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. و صنایع دستی زنان قالی بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
جلال آباد. [ ج َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان هرم و کاریان بخش مرکزی شهرستان لار واقع در سی هزارگزی جنوب باختری لار و شمال کوه یاسین.این ده در جلگه قرار گرفته و هوایی گرمسیری مالاریایی دارد. سکنه آن 257 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، خرما و پنبه و شغل اهالی زراعت است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).
جلال آباد. [ ج َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم واقع در چهارده هزارگزی جنوب خاور باب انار و سه هزارگزی شمال شوسه جهرم بشیراز. این ده در دامنه واقع شده و هوایی گرمسیری مالاریایی دارد. سکنه آن 211 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، مرکبات و میوه جات و شغل اهالی زراعت و باغداری و صنایع دستی آنان قالی بافی است. راه فرعی دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).