بامداد کردن

لغت نامه دهخدا

بامداد کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) صبح زود برخاستن. شبگیرکردن. بُکور. ( تاج المصادر بیهقی ). ابتکار. ( تاج المصادربیهقی ). فکع. ( منتهی الارب ). ابکار. ( تاج المصادر بیهقی ). تصبیح. ( دهار ). غُدوّ. ( تاج المصادر بیهقی ). تبکیر. ( تاج المصادر بیهقی ). اغتداء. ( منتهی الارب ).
- شب را بامداد کردن ؛ شب را سحر کردن. بصبح رسانیدن شب. شب را بپایان بردن :
شبها که بی توام شب گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشر است.سعدی.

فرهنگ فارسی

صبح زود برخاست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال آرزو فال آرزو فال احساس فال احساس