باز جویی کردن

لغت نامه دهخدا

بازجویی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تحقیق. تفتیش. تجسس. فحص. بازجست. پژوهش کردن. عملی ابتدائی که معمولاً از طرف مأمورین شهربانی یا ژاندارمری هنگام دستگیری متهم برای کشف حقیقت اتهام و تشکیل پرونده جهت فرستادن به محاکم دادگستری انجام میدهند.

فرهنگ فارسی

عمل بازجو تفتیش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم