لغت نامه دهخدا
مثل هست این که جامه تن زیان باشد هر آنکس را
که سال و مه نباشد جز بجان این و آن مهمان.ناصرخسرو.گر من اسیر مال شوم همچو این و آن
اندر شکم چه باید زهر جگرمرا.نظامی.چون تو عهد خدای نشکستی
عهده بر من کز این و آن رستی.نظامی.بینیم زمین و آسمان را
جوئیم یکایک این و آن را.نظامی.و آنکس که مشفقست و دلش مهربان ماست
در جستن دوا به بر این و آن شود.سعدی.و گر خودپرستی شکم طبله کن
در خانه این و آن قبله کن.سعدی.