امید کردن

لغت نامه دهخدا

امید کردن. [ اُ/اُم ْ می ک َ دَ ] ( مص مرکب )نوید دادن. وعده خوب دادن. وعده دادن :
یکی بدره با هر یکی بار کرد
ببرگشتن امّید بسیار کرد.فردوسی.بسی کردشان نیز فرخ امید
بسی دادشان مهتری را نوید.فردوسی.بسی روز را داده بودم نوید
بسی کرده بودم ز هر در امید.فردوسی.سپاه را همه نیکویی گفت و از عمرو امیدها کرد. ( تاریخ سیستان ). باز معتضد او را [ عمرولیث را ] پیش خویش برد و امیدهای نیکو کرد و بنواخت. ( تاریخ سیستان ). کس بشهر همی فرستاد بنزدیک رؤسا و مهتران و امیدهای نیکو همی کرد. ( تاریخ سیستان ).
امید کرده بود خداوند که ملک هنوز یکرویه نشده بود... او را ولایتی دهد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343 ). چون خداوند بلفظ عالی خویش امیدهای خوب کرد. ( تاریخ بیهقی ). دیگر آنکه امید کرده بودند خداوند که ملک هنوز یکرویه نشده بود که چون او لشکر فرستد با پسری که یاری دهد او را. ( تاریخ بیهقی ). امام بوصادق و دیگران را سخت بنواخت و امیدهای سخت خوب کرد. ( تاریخ بیهقی ). || انتظار دادن و نگرانی کردن. ( از ناظم الاطباء ). || بیم کردن. سهم دادن. بیم دادن. وعید. تهدید. انتظار شر. وعد شر. ( ازیاداشت مؤلف ) :
سپهبد چنین کرد ما را امید
که بر ما شب آرد بروز سپید.
فردوسی ( از صحاح الفرس و فرهنگ اسدی ).
|| آرزو کردن :
مکن امّید دور و آز دراز
گردش چرخ بین چه کرمند است.خسروی.

فرهنگ فارسی

نوید دادن . وعده خوب دادن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم