اختر گو

لغت نامه دهخدا

اخترگو. [ اَ ت َ ] ( نف مرکب ) اخترگوی. منجم. منجم احکامی. منجم حشوی. کاهن. ( زوزنی ) ( محمودبن عمر ربنجنی ). عرّاف. ( محمودبن عمر ربنجنی ). فال گوی :
اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست
کور اخترگوی و محرومی ز راست.مولوی.- اخترگوی شدن ؛ کهانت.

فرهنگ فارسی

( اسم صفت ) منجم احکامی منجم حشوی کاهن عراف فال گوی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم