ابداری

لغت نامه دهخدا

( آبداری ) آبداری. ( حامص مرکب ) شغل آبدار :
سوی آبداری رسید آبدار
نکوهیده خواندار برشد بدار.شمسی ( یوسف و زلیخا ). || طراوت. تازگی. ری :
بدین آبداری و این راستی
زمان تا زمان آیدش کاستی.فردوسی.|| ( اِ مرکب ) اسبی یا استری که بر آن اثاث آبدارخانه حمل کنند و نیز خود آن اثاث را آبداری گویند. || نمدی از جنس پست که در سفرها همراه دارند گستردن در منازل را.

فرهنگ معین

( آبداری ) ۱ - (حامص . ) آبدار بودن ، شغل آبدار. ۲ - طراوت ، تازگی . ۳ - ( اِ. ) نمدی نامرغوب که در سفرها مورد استفاده قرار می گرفت .

فرهنگ فارسی

( آبداری ) آبداربودن دارای سمت آبدار شغل آبدار. ۲ - ( صفت ) اسبی یا استری که بر آن اثاث آبدارخانه را حمل کنند . ۳ - اثاث آبدارخانه . ۴ - طراوت تازگی تری . ۵ - ( اسم ) نمدی از جنس پست که در سفرها همراه دارند برای گستردن در منازل .
شغل آبدار

فرهنگستان زبان و ادب

آبداری
{juiciness, succulence} [علوم و فنّاوری غذا] کیفیتی دریافتنی مربوط به حس چشایی که ناشی از وجود آب در مادۀ غذایی است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال انبیا فال انبیا فال احساس فال احساس فال احساس فال احساس