عمیس

لغت نامه دهخدا

عمیس. [ ع َ] ( ع ص ) کار دشوار و بی سروته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کاری که انجام شدنی نباشد و بر اصلاح آن راهی یافت نشود. ( از اقرب الموارد ). عموس. رجوع به عَموس شود. ج ، عُمس ، عُمُس. ( از ناظم الاطباء ).
عمیس. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) ابن میمون. رجوع به ابوعبیدة شود.
عمیس. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) ابن معد. والد اسماء.صحابی است. ( منتهی الارب ). در حبیب السیر آمده است که عمیس خثعمی شوهر اول هند بود که از او دخترانی به نام اسماء و زینب و سلمی داشت و شرح حال آنان را ذکر کرده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 428 شود.

فرهنگ فارسی

ابن معد والد اسمائ صحابی است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال عشق فال عشق فال اوراکل فال اوراکل فال مارگاریتا فال مارگاریتا