دعلج. [دَ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) جوال پر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || جامه های رنگ رنگ. ( منتهی الارب ). الوان از جامه ها. ( از اقرب الموارد ). || کسی که بلاحاجت راه رود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بسیارخوار. ( منتهی الارب ). بسیارخوار از انسان و یا حیوان. ( از اقرب الموارد ). || گیاه در هم پیچیده بعض آن از بعض قوت گرفته. گیاهی که قسمتی از آن بر قسمتی پیچیده باشد. ( ازمنتهی الارب ). || جوان خوب روی نازک بدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تاریکی. ( منتهی الارب ). ظلمت. ( اقرب الموارد ). || گرگ. ( منتهی الارب ). ذئب. ( اقرب الموارد ). || خر. ( منتهی الارب ). حمار. ( اقرب الموارد ). || شتر ماده که از راندن راه نرود. || نشان پی آینده و رونده. || ( اِخ ) نام جماعتی از عرب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِخ ) نام اسب عامربن طفیل. ( منتهی الارب ). دعلج. [ دَ ل َ ] ( اِخ ) ابن احمدبن دعلج بغدادی سجزی ، مکنی به ابومحمد. محدث بود. اصل وی از سجستان ( سیستان ) است. دعلج مدتی در مکه مجاور گشت و سپس در بغداد اقامت گزید و به سال 351 هَ. ق.درگذشت. او راست : مسند و مسندالمقلین. ( از الاعلام زرکلی ج 3 ص 18، از الرسالة المستطرفة و تاریخ بغداد ).