باربردار

لغت نامه دهخدا

باربردار. [ ب َ / ب ُ ] ( نف مرکب ) باربر. ( ناظم الاطباء ). بارکش. بردارنده بار. حمال. رجوع به آنندراج ، شعوری و دِمزن شود. || حیوان بارکش. باربر :
گاوان و خران باربردار
به زآدمیان مردم آزار.سعدی ( گلستان ).رجوع به بارکش و باربر و «دِمزن » شود. || حامل. حامله. زن وماده حیوان که حامله شود و بار گیرد. || راه بن بست. ( شعوری ). راه سخت و صعب ( طریق غیرنافذ یعنی چقمز یول [ ترکی ] ). ( دِمزن ).

فرهنگ عمید

= باربر

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - باربر حمال . ۲ - حیوان بارکش. ۳ - زن و ماد. حیوان که آبستن شود حامله . توضیح هم ( بار بر دارنده ) از مصدر ( بار بر داشتن ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال رابطه فال رابطه فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی