باربردار. [ ب َ / ب ُ ] ( نف مرکب ) باربر. ( ناظم الاطباء ). بارکش. بردارنده بار. حمال. رجوع به آنندراج ، شعوری و دِمزن شود. || حیوان بارکش. باربر : گاوان و خران باربردار به زآدمیان مردم آزار.سعدی ( گلستان ).رجوع به بارکش و باربر و «دِمزن » شود. || حامل. حامله. زن وماده حیوان که حامله شود و بار گیرد. || راه بن بست. ( شعوری ). راه سخت و صعب ( طریق غیرنافذ یعنی چقمز یول [ ترکی ] ). ( دِمزن ).
فرهنگ عمید
= باربر
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - باربر حمال . ۲ - حیوان بارکش. ۳ - زن و ماد. حیوان که آبستن شود حامله . توضیح هم ( بار بر دارنده ) از مصدر ( بار بر داشتن ).