مریش

لغت نامه دهخدا

مریش. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) تیر پَر نهاده. ( منتهی الارب ). تیر که برآن پرنهاده باشند تا چون پرنده آن را به هوا برد. ( از اقرب الموارد ). || ما له أقَذﱡ ولا مریش ؛ یعنی او را نه چیزی و نه مالی و نه قومی است. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). و رجوع به مُرَیَّش شود.
مریش. [ م ُ رَی ْ ی َ ] ( ع ص ،اِ ) نعت مفعولی از مصدر ترییش. رجوع به ترییش شود. || تیر پَر نهاده. ( منتهی الارب ). تیر که بر آن پر نهند تا چون پرنده آن را به هوا برد. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مَریش شود. || شتر بسیارپشم و کم گوشت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || چادر منقش. ( منتهی الارب ). برد موشّی بصورت پر. ( از اقرب الموارد ). || مرد سست پشت و صلب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || هوده و هودج اصلاح یافته از دوال و مانند آن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شخصی که سلطان او را «ریشه » و پَر بدهد تا به علامت شرف و افتخار آن را بر سر نهد. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

تیر پر نهاده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال درخت فال درخت فال لنورماند فال لنورماند فال رابطه فال رابطه