مبتل

لغت نامه دهخدا

مبتل. [ م ُ ت ِ ] ( ع ص ) مبتلة. درخت که از بن آن نهالی برآمده جداگانه از آن مستغنی گردیده باشد. واحد و جمع در وی یکسان است. ( آنندراج ) ( ازمنتهی الارب ). خرمابنی که در کنار آن جُنگ برآمده باشد و به حد بلوغ رسیده و مستغنی از آن خرمابن شده باشد. و واحد و جمع در آن مساوی است. ( ناظم الاطباء ).
مبتل. [ م ُب َت ْ ت َ ] ( ع ص ) شتر نیکوی متناسب الخلقه. ( ناظم الاطباء ). صفتی است که مردان بدان وصف نشوند. ( منتهی الارب ). شتر فروهشته گوشت. و مرد را به صفت «مبتل » وصف نگویند لکن مبتلة [ م ُ ب َ ت ت َ ل َ ] در صفت زن آرند.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به مبتلة شود.
مبتل. [ م ُ ت َل ل ] ( ع ص ) تر گردیده شده. || به شده از بیماری. || نیکو حال شده پس از لاغری و سختی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

ترگردیده شده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال چای فال چای فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال حافظ فال حافظ