فرتور

لغت نامه دهخدا

فرتور. [ ف َ ت َ / تُو / ف َ ] ( اِ ) عکس. ( فرهنگ اسدی ). عکس باشد و با رابع مجهول بر وزن مخمور نیز همین معنی را دارد. ( برهان ) :
بود مزدور رویت ماه جاوید
چو فرتور جمال تست خورشید.شرف الدین رامی.فرتور می از قدح فتاده
بر سقف سرا چو آب روشن.؟ ( از فرهنگ اسدی ).آیا این کلمه «پرتوی می » [ یا فرتو می ، به کسر واو ] نبوده و غلط خوانده شده است ؟ ( دهخدا از حاشیه برهان چ معین ). رجوع به پرتو و فرتو شود.

فرهنگ فارسی

عکس باشد و با رابع مجهول بر وزن مخمور نیز همین معنی را دارد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم