شراشر

لغت نامه دهخدا

شراشر. [ ش َ ش ِ ] ( ع اِ ) گرانیها. || نفس. || محبت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || تمامه تن. ( منتهی الارب ). تمامی تن. ( از ناظم الاطباء ).
شراشر. [ ش َ ش ِ ] ( ع اِ ) ج ِ شِرشِرَة. ( از منتهی الارب ). رجوع شود به شرشرة.
شراشر. [ ش َ ش ِ ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( منتهی الارب ).
شراشر. [ ] ( اِخ ) مصری. ورّاق و او کتابت مصحف نیز می کرده است. در نیمه اول قرن چهارم. ( ابن الندیم ).

فرهنگ فارسی

نفس، تمام جسد، تمامی تن، سراسراندام شخص
نام موضعی است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال احساس فال احساس فال سنجش فال سنجش فال جذب فال جذب