لغت نامه دهخدا
شبیبی. [ ش َ ] ( اِخ ) ابوسعید، احمدبن شبیب. به گفته ثعالبی در یتیمةالدهر: فرد خوارزم و مایه فخر آن. جامع ادب و قلم و شمشیر و زبان و نیزه و کتاب و سپاه بود و چون دو دولت سامانی و بویهی را درک کرد وی را صاحب الجیشین و شیخ الدولتین نامیده اند. ابوبکر خوارزمی ثعالبی را حکایت کرده است که شبیبی در دوران جوانی شعر متکلف میساخت ولی پس از معاشرت با ادیبان طبع شعراو لطیف گشته است. مؤلف یتیمه قطعاتی نیز از اشعاراو را ذکر میکند. ( یتیمةالدهر ثعالبی ج 4 ص 154 ).
شبیبی. [ ش َ ] ( اِخ ) حسن بن احمدبن حسن بن علی شبیبی آنسی ذماری در سال 1107 هَ. ق. در قریه ذی حود به دنیا آمد و در شهر صنعاء تحصیل نمود و در شهر تعز مسند قضاء یافت و در سال 1169 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم المؤلفین ج 3 ص 198 ).
شبیبی. [ ش َ ] ( اِخ ) جوادبن محمدبن شبیب بن ابراهیم بن صقرالبطائحی النجفی البغدادی دانشمند شاعر ادیب لغوی در سال 1281 هَ. ق. در بغداد به دنیا آمد و در 1363 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم المؤلفین ج 3 ص 168 ).