لغت نامه دهخدا شاخ ور. [ وَ ] ( ص مرکب ) باسرو. شاخدار. || پرشاخه .، شاخور. ( اِ ) شاخوره. تنور و کوره. ( ناظم الاطباء ). توشترخشت . ج ، شواخیر. ( مهذب الاسماء ). داش خشت. رجوع به شاخوره شود.شاخور. ( اِخ ) دیهی از دیه های جزیره بحرین واقع در دوفرسخی میانه جنوب و مغرب منامه. ( فارس نامه ناصری ، ذیل بحرین ).