لغت نامه دهخدا
( سفی ً ) سفی ً. [ س َ فَن ْ ] ( ع مص ) بیخرد گردیدن. || شکافته شدن دست. بهاین معنی [ س َف ْی ] است. || کم موی شدن پیشانی است. || ( اِ ) خاک بادبرده. || مرد سبک و بی خرد. || لاغری. || خاک. خاک گور. || خارگیاه بهمئی ؟ یا عام است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گیاه خاردار. ( منتهی الارب ).