سترگی

لغت نامه دهخدا

سترگی. [ س ُ / س َ / س ِ ت ُ ] ( حامص ) وقاحت. بی شرمی. ( زمخشری ). لجوجی. تندی. ستیزه کاری :
بی اندازه زیشان گرفتار شد
سترگی و نابخردی خوار شد.فردوسی.بر او بخت یکباره با مهر و خشم
خرد را سترگی فرو بست چشم.فردوسی. || بزرگی. عظمت :
ز مردان بیشتر دارد سترگی
مهین بانوش خوانند از بزرگی.نظامی.

فرهنگ فارسی

وقاحت بی شرمی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال نخود فال نخود فال تاروت فال تاروت فال تخمین زمان فال تخمین زمان