روح پروردن

لغت نامه دهخدا

روح پروردن. [ پ َرْ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پروردن روح. زنده گردانیدن. حیات بخشیدن :
فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود
نظر بروی تو امروز روح پروردن.سعدی.

فرهنگ فارسی

پروردن روح زنده گردانیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی فال عشق فال عشق