لغت نامه دهخدا
از آن عاشق به آتشهای رنگارنگ می سوزد
که آن روی لطیف از هر نگه رنگی دگر دارد.صائب ( از آنندراج ). || بهره و نصیب داشتن از چیزی. رنگ جُستن. ( آنندراج ). رجوع به رنگ ذیل معنی بهره و نصیب شود :
مرا دل ده که من سنگی ندارم
ز تو جز خون دل رنگی ندارم.امیرخسرو دهلوی ( از آنندراج ).ز خون ما نگردد تیغ رنگین
سلیم از ما کسی رنگی ندارد.محمدقلی سلیم ( از بهار عجم ).ز عشق رنگ نداری به دوست رو منما
سرشک اگر ز رخت رنگ کهربا نگرفت.کلیم ( از بهار عجم ).