رض

لغت نامه دهخدا

رض. [ رَ ] ( علامت اختصاری ) رمز است از رضی اﷲ عنه. مخفف رضی اﷲ عنه در کتابت ، و رضی اﷲ عنه خوانده می شود. ( یادداشت مؤلف ). رضی اﷲ عنه یا رضی اﷲ عنها یا رضی اﷲ عنهم ، برحسب اختلاف مرجع.
رض. [ رَض ض ] ( ع اِ ) خرمایی که بکوبند و از خسته [هسته ] پاک کرده در شیر تر نهند، یا عام است. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). خرمای کوفته و در شیر آغشته. ( از مهذب الاسماء ). || خرما و شیر بهم آمیخته. ( از اقرب الموارد ).
رض. [ رَض ض ] ( ع مص ) کوفتن و ریزه کردن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خرد کردن. شکستن. ( یادداشت مؤلف ). کوفته و ریزه کردن. ( ازدهار ): عسر الرض ؛ دشوار شکستن. ( از یادداشت مؤلف ).خرد و مرد کردن. ( مصادر اللغه زوزنی ) ( تاج المصادربیهقی ). || در تداول طب قدیم ، تفرق اتصال که استخوان خردشده باشد. ( از ذخیره خوارزمشاهی ).
- رض اذُن ُ ؛ انکسار اذن.تفرق اتصال غضروف گوش. ( یادداشت مؤلف ).
|| دویدن. || به پای زدن و دوانیدن ستور. ( از دهار ).
رض. [ رَ ضِن ْ ] ( ع ص ) رجل رض ؛ مرد خشنود. ج ، رضون. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

رجل رض مرد خشنود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال امروز فال امروز فال انبیا فال انبیا فال تماس فال تماس