رسامی

لغت نامه دهخدا

رسامی. [ رَس ْ سا ] ( حامص ) عمل رَسّام. رسم کردن. ترسیم.نقاشی. صورتگری. پیکرنگاری. صورت نگاری :
اوستادی به شغل رسامی
در مساحت مهندسی نامی.نظامی.روزی از بهر شغل رسامی
بهره مند از لقای بهرامی.نظامی.ز نقاشی به مانی مژده داده
به رسامی در اقلیدس گشاده.نظامی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) عمل و شغل رسام نقاشی نگارگری .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم