دگرگون کردن

لغت نامه دهخدا

دگرگون کردن. [ دِ گ َ گو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) متغیر ساختن. تغییر دادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). تغییر رنگ دادن. و رجوع به دگرگون شود: انتساف ؛ دگرگون کردن رنگ روی. ( از منتهی الارب ).
- دل دگرگون کردن ؛ دل بد کردن. اعتقاد بگردانیدن : سوکای و قرابوقا بواسطه آنکه دل دگرگون کردند به یاسا رسیدند. ( جامع التواریخ رشیدی ). او را پسری بود... درعهد غازان خان دل دگرگون کرده به یاسا رسید. ( جامع التواریخ رشیدی ).
|| وارونه نشان دادن. منقلب کردن :
سخن هر چه گویم دگرگون کنم
تن و جان پرسنده پرخون کنم.فردوسی. || با وضع و آرایشی دیگر کردن. به کیفیتی غیر از موجود و معمول کردن :
همه رزم فردا دگرگون کنیم
سپه پیش پیلان به بیرون کنیم.اسدی.

فرهنگ فارسی

متغیر ساختن . تغییر دادن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم