دور تاب

لغت نامه دهخدا

دورتاب. ( نف مرکب ) دورتابش. که تا مسافتی دور بتابد. که نور و تابش آن تا دور جای برسد. ( یادداشت مؤلف ) :
مشعل ماه از رخ او نوریاب
شعله مهر رخ او دورتاب.کاتبی شیرازی.

فرهنگ فارسی

دور تابش . که تا مسافتی دور بتابد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم